دختران قالی دار را علم کردند.
یک دانه
قرمز، یک دانه کبود، شد " دل "
دخترک
به خنده، تیری از میانش رد کرد
اشک از
چشم " شانه " لبریز شد،
نقش ها
را آب برد
آنچه بر جای ماند، تارهای بی پود بود و نمیکت های خالی
دخترکان را " کار " برده بود
شیدا محمدی