میان چشمان من و ریتا
تفنگی است و کسی
که ریتا را می شناسد
خم می شود
و نماز می برد
برای خدایی
که در چشمان عسلی است.
آه...ریتا
میان ما
یک میلیون گنجشک و تصویر است
و وعده های بسیاری
که تفنگ
به رویشان
آتش گشوده است.
یکی بود
یکی نبود
ای سکوت شامگاه
ماه من
به دور ها هجرت کرد
به چشمان عسلی
و شهر
تمام آواز خوانان را
و ریتا را روبیده است
و اینک
میان چشمان من و ریتا
تفنگی است.
محمود درویش