زنی عاشق ورقهای سپید
آمدم که بنویسم...
کاغذ، سفید بود،
به سفیدی مطلق یاسمنها
پاک، چونان برف
که حتی گنجشک هم برآن راه نرفته بود
با خود پیمان بستم که آن را نیالایم ...
پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم
برایم نوشته بود: ای زن ابله!
مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم،
و به سوی چشمها پرواز کنم
و باشم...
من نمیخواهم برگ کاغذی باشم
دوشیزه و در خانه مانده!...
غاده السمان
ترجمه: عبدالحسین فرزاد