نه ناگهانی نبود.یعنی فکر نمی کنم ناگهانی بود.می گن ذره ذره اتفاق می افته.برای من هم ذره ذره اتفاق افتاد.این که چی شد و چرا از اون جا سردرآوردم خیلی مهم نیست.مهم اینه که شد و اتفاق افتاد. پوری خاک بر سر همیشه می گه خواست خداست که این طوری شدیم. می گه همه چی خواست خداست.اما من فکر نمی کنم خواست خدا باشه.البته خواست من هم نبود.خواست هیشکی نبود.گمونم وقتی قراره اتفاق بیفته لابد می افته دیگه.شاید هم پوری راست می گه.چه می دونم.عقلم قد نمی ده.می فهمید که چی می گم؟
از شونزده سالگی یا پونزده سالگی شروع شد.اولی یه مرد عوضی کله تاس بود.چاق بود و تاس.گفت:"چند؟" خودم تا حالا هزار بار این سوال رو از این و اون کرده بودم.وقتی می خواستم روسری بخرم مثلا.یا وقتی یه جفت دمپایی روفرشی بر می داشتم.یا وقتی چشمم می افتاد به یه لیوان خوشگل.من عاشق لیوانم.دوست دارم هر بار با یه لیوان آب بخورم.البته تا وقتی براق باشه.بعد می اندازمش دور.خونه که بودم شاید صد تا لیوان داشتم.سبز،زرد،قرمز،لیمویی،شیشه ای، ملامین،پلاستیکی،کوچیک،بزرگ،جیبی،تاشو،ارزون،گرون.هرجوری.این جا فقط هفت تا دارم.یعنی نه تا بودن.یکیش رو پوران خاک بر سر شکست.بنفشه رو هم سودی برد واسه خودش.گفت نمی دم.گفت عاشق رنگ بنفشه.گفتم:"ببرش،سگ خور."
مرتیکه زن داشت و سه تا بچه....
تهران در بعد از ظهر - چند روایت معتبر درباره ی دوزخ - مصطفی مستور
تـــمام ِ آرزوهـام بــر بـــاد رفــت !
دیـــگـر...
هـیـــچ قـــاصـدکـی را فـــوت نـمـی کـنـم !
چراغ را جلو بردند دیدند نعش آبجی خانم آمده بود روی آب،موهای بافته ی سیاه او مانند مار به دور گردنش پیچیده شده بود،رخت زنگاری او به تنش چسبیده بود،صورت او یک حالت با شکوه نورانی داشت مانند این بود که او رفته بود به یک جایی که نه زشتی و نه خوشگلی،نه عروسی و نه عزا،نه خنده و نه گریه ،نه شادی و نه اندوه در آنجا وجود نداشت.او رفته بود به بهشت!
زنده به گور.آبجی خانوم.صادق هدایت
واقعا نشستی معادله رو حل کردی ؟!!
:)
نه من حل نکردم جوابش تو کتاب بود.
سلام
خیلی از ادبیات فاصله گرفته ام خبر نداشتم از کار تازه مستور
البته کارهای قبلی اش زیاد جذبم نکرده اند ولی این تکه از متن که گذاشتید انگار فرق دارد
این کتاب سال ٨٩ توسط نشر چشمه منتشر شده،شش داستان کوتاه داره که تقریبا ادامه کارهای قبلی مستور رو دنبال میکنه(داستان آخر البته از لحاظ سبک نوشته متفاوته)
بخشی از داستان چند مساله ساده(داستان آخر کتاب):
«A همزمان با B - زنش- و C – معشوقه اش- رابطه دارد و C از رابطه ی زناشویی A و B با خبر است. اگر B از ارتباط همسرش با C خبردار شود به احتمال 76 درصد ترجیح می دهد به رغم آسیب شدید عاطفی، همچنان با A زندگی کند.( احتمال 76درصد بر اساس بررسی و تحلیل ریاضی یک جامعه ی آماری با 1100 نمونه به دست آمده است). اگر جای A با B تغییر کند و مثلاً B با مردی با نام D دوست شود، مطلوب است محاسبه ی احتمال تصمیم A بر ادامه ی زندگی با B در صورت خبردار شدن او از رابطه ی همسرش با D.
جواب:٠.١٣درصد یا 1 نفر از هر 763 نفر مرد. »
" روزهـایـم بـی تـــو شـب مـی شـود
شـب هـایـم بـی تـو روز
و ایـن چـرخـه ی تـکــراری
فـیـلـم بـلـنـد هـفـتـه هـایـم شـده
تــو هـم چـه خـوب
نــبـودنـت را بـازی مـی کـنـی
کـسـی کـه در هـیـچ پــلانی حــاضـر نــمـی شـود و
نـقـش اصـلـی تـمـام سـکـانـس هـا اسـت ... ! "