من زادگاهم را ندیدهام
جایی که مادرم
بار سنگینی بطنش را
در زیر سقفی فرو نهاد
هنوز زنده است
نخستین تیکتاکهای قلب کوچکم
در سوراخ بخاری
و درز آجرهای کهنه
و پیداست جای نگاهی شرمسار
بر در و دیوار اتاق
نگاه مادرم به پدرم
و پدربزرگم
صدای خفهای گفت: دختر است! قابله لرزید
در تردید سکه بران
و مرگ حتمی شیرینی ختنهسوران
...
طاهره صفارزاده