زنان
با لبخندهای فصیح شان می گذرند
با زنبیل هایشان
که انباشته از بوی زندگی ست
و دست کودکانی که هروله می روند
در دست های بزرگشان
آرام و خسته می گذرند
تا خیس شان کند آواز بارانی
که از گوشه ی مهربانی ابری
چکیدن گرفته است
تا رؤیاهای گمشده شان را
مخفیانه بگریند
رویا زرین
این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت؟
هرکجا وقت خوش افتاد همانجــاست بهشت
دوزخ از تیــــرگی بخـــت درون خودِ مــــــاست
گر درون تیره نباشـــد ، همه دنیاست بهشت
...
....
این چه جهانیست؟!
این چه بهشتیست؟!
این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست؟!
این چه جهانیست؟
این چه بهشتیست , در آن خوردن گندم خطاست؟!
این چه بهشتیست؟
آی رفیق این ره انصاف نیست
آی رفیق این ره انصاف نیست
این جفاست
سلام دوست عزیز خوبین؟
به به چه شعر قشنگی چه حس خوبی داره این شعر اما آخرش دل آدم میگیره که میگه: رؤیاهای گمشده شان را
مخفیانه بگریند
زنان
با لبخند هایشان زندگی را در رگهای بی جان جاری می کنند
.
با زنبیل محبت
عشق را به خانه ی فردایشان می برند
.
با نوازشهای مادارنه
تمام مهر را در دل کودکشان حک می کنند،
لالایی های پر سوز شبانه شان
خواب آرامش میشود
.
غم را پشت پلکهای صبوری پنهان می کنند
و
نگاه عاشقانه شان را
در چشمان مردشان می پاشند.
باران
"غم را پشت پلکهای صبوری پنهان می کنند "
شعر بسیار زیبایی بود سپاس.
سرافراز باشید
سلام
مرسی، فوق العاده بود. شاید همه آدمها با باریدن بارون یاد آرزوهای فراموش شدشون بیفتن و تنها مختص زنها نباشه. همین الان هم یادآوری رویاهای گمشده که روزی به عنوان آرزو و هدف گوشه ی دفتری نوشته بودم آسمون چشامو بارونی میکنه...
با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصلهای سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فرو ریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد ....
تا رویاهای گمشده شان را شادمانه بسازند!....؟
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم ، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم
.
.
.
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
.
.
.
حرف را باید زد
درد را باید گفت
"حیمد مصدق"
:)
مخفیانه بگریند...
زن
لبخند
بوی زندگی
دست کودک
آواز باران
مهربانی ابر
رؤیای گمشده
گریه مخفیانه